کس ندیدهست به شیرینی و لطف و نازش
کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش
مطرب ما را دردیست که خوش مینالد
مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش
بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق
آبگینه نتواند که بپوشد رازش
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش
تا چه کردیم دگرباره که شیرین لب دوست
به سخن باز نمیباشد و چشم از نازش
من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی
بنده خدمت بکند ور نکنند اعزازش
غرق دریای غمت را رمقی بیش نماند
آخر اکنون که بکشتی به کنار اندازش
خون سعدی کم از آن است که دست آلایی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر دل غمزه کان غمزه بود غمّازش
هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش
شیر گیران جهانرا بنظر صید کنند
آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش
هر زمان بر من دلخسته کمین بگشاند
[...]
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش؟
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
این چه بلبل که چو گوش کند آوازش
غنچه طوطی صفت آید زپی پروازش
نقش او بسته صورتگر و بازش نکشد
با نیاز آمده ام تا کشم از جان بازش
عکس ساقی بدرون داشت نهان باده ناب
[...]
در خمر طرهٔ طرار کمند اندازش
دل چنان رفت که در خواب ندیدم بازش
خواهی ار حال من و یار بدانی اینست
او بخون پیکر من میکشد و من نازش
چرخ را بیضه وش آورده بزیر پر خویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.