گنجور

 
مولانا

او همی گوید که از اشکال تو

غره گشتم دیر دیدم حال تو

شمع مرده باده رفته دلربا

غوطه خورد از ننگ کژبینی ما

ظلت الارباح خسرا مغرما

نشتکی شکوی الی الله العمی

حبذا ارواح اخوان ثقات

مسلمات مؤمنات قانتات

هر کسی رویی به سویی برده‌اند

وان عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند

هر کبوتر می‌پرد در مذهبی

وین کبوتر جانب بی‌جانبی

ما نه مرغان هوا نه خانگی

دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی

زان فراخ آمد چنین روزی ما

که دریدن شد قبادوزی ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode