گنجور

 
جامی

زنی را از جماعتی که بر حجاج خروج کرده بودند، پیش وی آوردند حجاج با وی سخن می گفت، و وی سر در پیش انداخته بود و نظر بر زمین دوخته، نه جواب وی می داد و نه نظر به وی می کرد.

یکی از حاضران با وی گفت: امیر سخن می گوید و تو از وی اعراض می کنی. گفت: من از خدای تعالی شرم می دارم به مردی نظر کنم که خدای تعالی به وی نظر نمی کند!

روی ظالم مبین که بر رویت

آن ز دوزخ دریست بگشاده

سوی او تا گشاده شد ز خدای

نظر رحمتی نیفتاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode