گنجور

 
جامی

خوشا گل کامده ست از نازنینان چمن بر سر

بساط سبزه زیر پای و چتر نارون به سر

ز بیماری به بالین سر نهاده نرگس رعنا

پی بیمار پرسیش آمده سرو و سمن بر سر

همانا لاله شمع جمع نوخیزان باغ آمد

که دارد شعله آتش میان انجمن بر سر

معمایی ست بس مشکل گشای اندر چمن غنچه

کش آورده ست شاخ گل به طبع خویشتن بر سر

بنفشه سرفکنده ست و دژم بر طرف جو گویا

پی قتلش ستاده سوسن شمشیرزن بر سر

درخت گل ز باران سحر بهر قدح نوشان

نهاده صحنهای لعل پر در عدن بر سر

قوافی سنج مرغان گو خمش باشید در بستان

که جامی آمده ست از جمله در لطف سخن بر سر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode