مرای ای یار ضایع میگذاری
ترّحم کن گر آمد وقت یاری
من مظلوم در دستِ تو عاجز
که داند تا تو ظالم در چه کاری
خیالت گو وداعِ جاودان کن
اگر ما را به هجران میسپاری
درست است این که از ما برشکستی
ولیکن نیست شرطِ دوست داری
چنین بیغم که با رویی چو خورشید
به یک ذرّه غمِ یاران نداری
طمع دارم ز چشمِ سرگرانت
که گه گه غمزه ای بر ما گماری
به یک شفتالو از سیب زنخدان
برآور کارِ من آبی و ناری
مرا گو می مده ساقی دگر بیش
خرابم کرد چشمانِ خماری
مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست
که تو از بدوِ فطرت یادگاری
نزاری بی تو یک دم بر نیارد
گرم یادآوری و گر نیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
چه سود از بندسخت و استواری
چو تو با او نکردی هوشیاری
بمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بکوه و دشت و صحرا
بجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
می روشن درین شبهای تاری
چه میداری بیاور تا چه داری؟
به یاد خسرو عادل قزل خور
که او را شد مسلم شهریاری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.