گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

خود ترا عادت دلداری نیست

کار تو جز که دل آزاری نیست

چشم تو تا که چنین ریزد خون

هیچ باکیش ز بیماری نیست

عشق و عاشق همه جایی هستند

کار کس نیز بدین زاری نیست

رخت دل زیر و زبر کردم پاک

ذرّه یی صبر بدیداری نیست

گفتمت نیست ترا خود غم من

سخت خاموشی و پنداری نیست

خود گرفتم که ترا در حق من

هیچ اندیشۀ غمخواری نیست

چه شود؟ از سر بوسی برخیز

در تو این قدر کله داری نیست؟

حاصل ما ز سر زلف تو جز

تیره رویی و نگوساری نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode