خوشا که عید به ما وعدۀ وصال دهد
نمازِ شام افق مژدۀ هلال دهد
غلامِ همّتِ آنم که چون بدید هلال
پیا پی ام دو سه ساغر میِ زلال دهد
می ای به ساغرِ سیمین نه حّدِ من باشد
رهینِ منّتم ار نیز از سفال دهد
وجودِ من چو درختی ست در سراچۀ خاک
که آبِ تلخِ رزش قوّتِ نهال دهد
پس از مجاهدۀ روزه محتسب وقت است
که ترکِ درّه و آمد شدِ محال دهد
فراقِ باده به سی روز آن قفا دادم
که روزگار مگر در هزار سال دهد
ببین چه مایۀ دیوانگی ست گرسنگی
که خاطرِ عقلا را زجان ملال دهد
کسی به پایِ ریاضت بر آسمان نرسد
و گر مثل چو زمین تن در احتمال دهد
زوالِ عمر و کمالِ بقا به طاعت نیست
به بخششیست که توفیقِ لایزال دهد
نزاریا مده از دست جامِ مالامال
جهان مخور که فلک زود پای مال دهد
صبوح محضِ فریضه ست خاصه در شبِ عید
چنان که وقتِ نمازت فراغِ بال دهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا مجال سخن، بادهٔ زلال دهد
که شیشه ره به پریخانهٔ خیال دهد
فسرده از سخن سرد خود ستایانم
سرود مطرب کج نغمه، گوشمال دهد
به غیر جذبهٔ خاطر که خضر این وادی ست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.