گنجور

 
حکیم نزاری

ماه نو بنمود رخسار از نقاب

ساقیا در ده سبک جام شراب

آتش سی روزه را بنشان به آب

خاصه خوب آبی معطر چون گلاب

آتشین آبی که در جام بلور

می نماید راست چون لعل مذاب

جوهری پاکیزه اما بی عَرَض

آفتابی روشن اما بی حجاب

آفتابش گفتم و می دان که هست

آفتاب از عکس او در اضطراب

عکس می در چشم ما بودی چنانک

تشنه ای اندر بیابان در سراب

لاجرم امروز در خم می جهم

گرچه میکردم از او دی اجتناب

در خرابی می روم زیرا که هست

عالم معموری من در خراب

روز و شب مست و خرابم چون کنم

با فقیهان بحث در بعث و ثواب

عالمی می گفت در ماه صیام

تا نزاری چون رهد یوم الحساب

گفتم او گو خلق را از ره مبر

من خود آنجا در نمانم از جواب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode