گنجور

 
هلالی جغتایی

چه شد که جانب اهل وفا گذر نکنی؟

چه شد که ناگه اگر بگذری نظر نکنی؟

رسید جان بلبم، چون زیم اگر نرسی؟

هلاک یک نظرم، چون کنم اگر نکنی؟

چو ماه عید بسالی اگر شوی طالع

روی همان دم و با من شبی سحر نکنی

ز باده بی خبرم ساختی و می ترسم

که چون روی بحریفان، مرا خبر نکنی

شد از جفای تو ملک دلم خراب و هنوز

درین غمم که: ازین هم خراب تر نکنی

جفا که با من دل خسته می کنی سهلست

غرض وفاست که با مردم دگر نکنی

هلالی، این همه حیران چشم یار مشو

چه حالتست که هیچ از بلا حذر نکنی؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode