گنجور

 
هلالی جغتایی

لعل جان‌بخشت، که یاد از آب حیوان می‌دهد

زنده را جان می‌ستاند، مرده را جان می‌دهد

دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن

شهسوار من سمند ناز جولان می‌دهد

یارب! اندر ساغر دوران شراب وصل نیست

یا به دور ما همه خوناب هجران می‌دهد؟

دل مگر پا بسته زلف تو شد کز حال او

باد می‌آید، خبرهای پریشان می‌دهد؟

نیست درد عشق خوبان را به درمان احتیاج

گر طبیب این درد بیند ترک درمان می‌دهد

موجب این گریه‌های تلخ می‌دانی که چیست؟

عشوه شیرین که آن لب‌های خندان می‌دهد

ای اجل، سوی هلالی بهر جان بردن میا

زان که عاشق گاه مردن جان به جانان می‌دهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode