گنجور

 
جامی

توبه چون شیشه قضا آمد چو سنگ

شیشه را با سنگ نبود تاب جنگ

چون قضا با توبه آید سازگار

توبه را باشد بنایی استوار

ور نیاید سازگار او قضا

خوش نباشد جز به حکم او رضا

توبه ده توبه شکن هر دو قضاست

نسبت اینها به خود کردن خطاست

گر دهد توفیق توبه شکری گوی

ور نه عاصی وار راه عذر پوی

توبه از ماضی پشیمان گشتن است

وز معاصی حالیا بگذشتن است

عزم کردن کاندر استقبال هم

بر معاصی باشدت اقبال کم

گر به فرض این عزم تو ناید درست

کاختیار آن نه اندر دست توست

یکدم از اصلاح آن غافل مخسب

گرچه افتادی به گل در گل مخسب

عزم می کن کز گنه باز ایستی

جاودان با توبه دمساز ایستی

بو که فضل حق به ره باز آردت

یمن این عزم از گنه باز آردت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode