گنجور

 
ابن حسام خوسفی

هر جفایی که ممکن است ازوست

من تحمل کنم ولی نه نکوست

گر دلم میل جانب او کرد

میل دل‌ها همه به جانب اوست

بوی زلف تو همدم بادست

که نسیم بهار غالیه‌بوست

روی کردی به سوی گل زان روی

گل ز شادی نگنجد اندر پوست

خجل از قد و عارض تو به باغ

سرو آزاد و لاله خودروست

در خم زلف همچو چوگانت

دل مسکین شکسته همچون گوست

با جفا نیک خو کن ابن حسام

چاره این است کان صنم بدخوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode