گنجور

 
مسعود سعد سلمان

بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو

واکنون صفات خویش کنم یا صفات تو

رفتی و هست بر جا از تو ثنای خوب

مردی و زنده مانده ز تو مکرمات تو

دیدی فضای مرگ و برون رفتی از جهان

نادیده چهره تو بنین و بنات تو

خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد

زین در میان حسرت و قربت ممات تو

گر بسته بود بر تو در خانه تو بود

بر هر کسی گشاده طریق صلات تو

تو ناامید گشتی از عمر خویشتن

نومید شد به هر جا از تو عفاف تو

نالد همی به زاری و گرید همی به درد

آنکس که یافتی صدقات و زکات تو

بر هیچ کس نماند که رحمت نکرده ای

کز رحمت آفرید خداوند ذات تو

مانا که پیش خواست تو را کردگار از آنک

شادی نبود هیچ تو را از حیات تو

خون جگر ز دیده برون افکند همی

مسکین برادر تو سعید از وفات تو

گوید که با که گویم اکنون غمان دل

از که شنید خواهم چون در نکات تو

اندوه من به روی تو بودی گسارده

و آرام یافتی دل من از عظات تو

از مرگ تو به شعر خبر چون کنم که نیست

دشمن ترین خلق جهان جز ثقات تو

جان همچو خون دیده ز دیده براندمی

گر هیچ سود کردی و بودی نجات تو

ایزد عطا دهادت دیدار خویشتن

یکسر کناد عفو همه سیئات تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode