گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

پرده صبرم درید غمزه دلدوز تو

زهره من آب کرد عشق جهانسوز تو

من که سحر هر شبی دم نزنم تا به صبح

ترسم روشن شود مهر دل افروز تو

رنگ گل عارضت روز به روز است نو

خارکشی را چه رنگ از گل نوروز تو

هندوی چشم ترا غارت ترکان چین

نیکویی آموخته است زلف بدآموز تو

تا تو بر اهل صواب تیر زنی بی خطا

هست کمان بلند ابروی کین توز تو

خسرو بیچاره کرد وقف هوای تو دل

گر چه پی جانست گرد غمزه دلدوز تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode