چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم
چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم
در فراق تو که داند که کجا خاک شوم؟
بخت آن کو که من اندر ته آن پا باشم؟
شب ندانم ز پی دیدن او چون گذرد
بس که تا روز در اندیشه فردا باشم
ای خوش آن دم که برانی به گلویم شمشیر
من در آن فرصت سویت به تماشا باشم
تا به جز من نخورد کس غم تو بیشتری
از پی خوردن غمهای تو تنها باشم
رشکم آید که سگان بر سر کویت گردند
گر بفرمایی من نیز همانجا باشم
وعده ای خواهم و در بند وفا نیز نیم
غرض آن است که باری به تقاضا باشم
از سرم در گذران خواب خوشت خوش بادا
عاشقم من همه شب در غم و سودا باشم
حجت بندگی من خط یار است، از آنک
خسروم، من که غلام خط زیبا باشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم
چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم
بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب
به همه وجه اگر باشم از آنها باشم
همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع
[...]
تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم
فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم
گاهگاه از نظرم مست و غزلخوان بگذر
ور نه بر عهده من نیست که رسوا باشم
سخت جانان تو در پاس غم استاد خودند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.