گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ما گرفتار غم و از خویشتن وامانده ایم

رحمتی، ای دوستان، کز دوست تنها مانده ایم

سخت جانیم و بلاکش ز آرزوی روی دوست

زنده کم ماند کسی در عاشقی، ما مانده ایم

هجر خواهد کشت اکنون که به چندین عاشقی

تاکنون ناکشته زان بی رحم رعنا مانده ایم

صبر تا با کار گردش از بلای ما گریخت

ما و بی صبری و محنت جمله یک جا مانده ایم

گر بگویم، ای مسلمانان، نشاید منع، از آنک

دردمندیم و ز روی یار زیبا مانده ایم

دوستان از ما جدا گشتند، چون خون نگرییم؟

هیچ می دانید آخر کز کیان وامانده ایم؟

گر بیایی جان خسرو، زیستم، ورنه ز شوق

مردن آمد یا خود اینک بر سر پا مانده ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode