گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مناز، ای بت چین، که چین هم نماند

قرار جهان اینچنین هم نماند

به بحر غم ار عاشقان کشته گردند

شکر خنده نازنین هم نماند

نه جم ماند اینجا، نه نقش نگینش

چه نقش نگین، بل نگین هم نماند

نماند به چین هیچ بتخانه، آوخ

چه بتخانه چین که چین هم نماند

به چرخ برین می کنی تکیه دایم

بر آنی که چرخ برین هم نماند

چه مونس همی گیری از هر قرینی؟

که مونس نپاید، قرین هم نماند

سخنگوی گر چند سحر آفرین است

سرانجام سحر آفرین هم نماند

چو خسرو به جز نالش غم نمانده ست

از آن ترسم آن دم که این هم نماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode