گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود

ای بسا تشنه کزان رشته فرا چه شده بود

غم زهر سوی در آمد که ز آمد شد باد

دل ویران مرا هر طرفی ره شده بود

هم دران روز دلم زد که به ملک حسنش

فتنه جاسوس و بلا حاجب درگه شده بود

عاقبت یار همان کرد که ترسیدم از آن

پیش ازین گوی که از جان من آگه شده بود

تاکنون از پی امید کشیدم، ورنه

کارم از دولت هجرانت همانگه شده بود

گر چه در غیبت دل جور بسی بردم، لیک

باری آن دشمنم المنت لله شده بود

آفتی بود جمالش که دلم برد، آری

خسرو از خویش نه دیوانه و ابله شده بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode