گنجور

 
صائب تبریزی

بی صفا از خط نگردیده است رخسارش هنوز

می توان صد رنگ گلچیدن زگلزارش هنوز

در پر طوطی نهان شد گرچه تنگ شکرش

همچنان دل می برد در پرده گفتارش هنوز

خط ظالم گرچه یک گل درگلستانش نهشت

ریشه در دل می دواند خار دیوارش هنوز

گرچه نزدیک است پرهیز نگه را بشکند

می توان مرد از برای چشم بیمارش هنوز

تیغ ابرویش ز زنگ خط نگردیده است کند

کارها دارد به مردم چشم پرکارش هنوز

گرچه خط پشت سپاه زلف رابرهم شکست

در صف آرایی بود مژگان خونخوارش هنوز

مستی حسن از سرش خط گرچه بیرون برده است

می توان گل چیدن از آشفته دستارش هنوز

گرچه از خط حلقه های زلف بی پرگار شد

هست پابرجاچو مرکز خال طرارش هنوز

گرچه زلف کافرش را خط مسلمان کرده است

سبحه در دل صد گره دارد ز زنارش هنوز

بی طراوت گرچه از خط شد نهال قامتش

خانه پردازست چون سیلاب رفتارش هنوز

گرچه شست از دلربایی دست ،سروقامتش

هست چندین حلقه از قمری گرفتارش هنوز

ته بساطی گرچه از سامان حسنش مانده است

از هجوم مشتری گرم است بازارش هنوز

گوهرش هر چند درگردکسادی شد نهان

صائب بیدل بود از جان خریدارش هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode