گنجور

 
صائب تبریزی

دل عاشق کی از هر نسخه وصف الحال بگشاید؟

مگر گاهی زدیوان قیامت فال بگشاید

چنان کز پرتو خورشید انجم محو می گردد

هزاران عقده از یک جام مالامال بگشاید

گشایش نیست در طالع گرههای خدایی را

که ده انگشت نتواند زبان لال بگشاید

به حرف و صوت نتوان شکر منعم را ادا کردن

دهان کیسه می باید که صاحب مال بگشاید

زهستی تا اثر باقی است دل بینا نمی گردد

چو خرمن پاک گردد دیده غربال بگشاید

گشایشها بود در انتها از بستگی دل را

گره از رشته تب عقده تبخال بگشاید

زشوق رنگ کاهی می کند پرواز چشم من

دل بیدرد اگر از چهره های آل بگشاید

سیاهی را دلیل کعبه مقصود می سازد

اگر گاهی نظر عاشق به خط و خال بگشاید

سرانجام کج اندیشان به سختی می کشد آخر

که عقرب را گره با سنگ از دنبال بگشاید

زجوش گل زمین می بوسد از بیرون در شبنم

مگر در تنگنای بیضه بلبل بال بگشاید

چو سوزن از گریبان مسیحا سر برون آرد

زپای خویش هر کس رشته آمال بگشاید

سزاوار خدنگ عشق صائب نیست هر صیدی

کجا تا بال آن مرغ همایون فال بگشاید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode