گنجور

 
صائب تبریزی

زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می‌شود

چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می‌شود

پیش بلبل جای گل هرگز نمی‌گیرد گلاب

تشنه دیدار کی قانع به کوثر می‌شود؟

پرتو منت کند دل‌های روشن را سیاه

شمع را دست حمایت باد صرصر می‌شود

حجت ناطق بود بر نارسایی‌های شوق

نامه هرکس که محتاج کبوتر می‌شود

از گران‌جانان سبک‌روحان گرانی می‌کشند

چون سبو از می تهی گردد گران‌تر می‌شود

سفلگان را می‌کند پیرایه دولت غیور

خویش را گم می‌کند مومی که عنبر می‌شود

لازم دولت بود نسیان، که چون سیراب شد

خضر غافل از لب خشک سکندر می‌شود

با نگاه دور قانع شو که مه با آفتاب

هر قدر نزدیک‌تر گردید لاغر می‌شود

برگذشت خود ز دنیا غره کم شو کز گذشت

رشته را دل‌بستگی افزون به گوهر می‌شود

می‌دهد صائب حباب از پوچ‌گویی سر به باد

از دهن بستن دهان غنچه پر زر می‌شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode