گنجور

 
مولانا

اینجا کسی‌ست پنهان خود را مگیر تنها

بس تیز گوش دارد مگشا به بد زبان را

بر چشمهٔ ضمیر‌ت کرد آن پری وثاقی

هر صورت خیالت از وی شده‌ست پیدا

هر جا که چشمه باشد‌، باشد مقام پریان

با‌احتیاط باید بودن تو را در آنجا

این پنج چشمهٔ حس تا بر تنت روان است

ز اشراق آن پری دان گه بسته گاه مجری

وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور

هم پنج چشمه می‌دان پویان به سوی مرعی

هر چشمه را دو مشرف پنجاه میرابند

صورت به تو نمایند اندر زمان اجلا

زخمت رسد ز پریان گر باادب نباشی

کاین گونه شهره پریان تندند و بی‌محابا

تقدیر می‌فریبد تدبیر را که برجه

مکر‌ش گلیم بُرده از صد هزار چون ما

مرغان در قفس بین در شست ماهیان بین

دل‌های نوحه‌گر بین زان مکرساز دانا

دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت

تا نفکند ز چشمت آن شهریار بینا

مانده‌ست چند بیتی این چشمه گشت غایر

برجوشد آن ز چشمه خون برجهیم فردا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode