گنجور

 
شیخ محمود شبستری

مرا گفتی بگو چِبْوَد تفکّر

کز این معنی بماندم در تحیّر

تفکّر رفتن از باطل سوی حق

به جزو اندر بدیدن کلِّ مطلق

حکیمان کاندر این کردند تصنیف

چنین گفتند در هنگامِ تعریف

که چون حاصل شود در دل تصوّر

نخستین نامِ وی باشد تذکّر

وز او چون بگذری هنگامِ فکرَت

بوَد نامِ وی اندر عُرف عِبْرَت

تصوّر کان بود بهرِ تدبّر

به نزدِ اهلِ عقل آمد تفکّر

ز ترتیبِ تصوّرهای معلوم

شود تصدیقِ نامفهومْ مفهوم

مقدّم چون پدر، تالی چو مادر

نتیجه چیست؟ فرزند، ای برادر

ولی ترتیبِ مذکور از چه و چون

بود محتاجِ استعمالِ قانون

دگرباره در آن گر نیست تأیید

هر آیینه که باشد محضِ تقلید

رهِ دور و دراز است آن رها کن

چو موسیٰ یک زمان ترکِ عصا کن

درآ در وادیِ ایمن زمانی

شنو «انی انا الله» بی‌گمانی

محقّق را که وحدت در شهود است

نخستین نَظْره بر نورِ وجود است

دلی کز معرفت نور و صفا دید

ز هر چیزی که دید اول خدا دید

بوَد فکرِ نکو را شرطِ تجرید

پس آنگه لمعه‌ای از برقِ تأیید

هر آنکس را که ایزد راه ننمود

ز استعمالِ منطق هیچ نگشود

حکیمِ فلسفی چون هست حیران

نمی‌بیند ز اشیا غیرِ امکان

از امکان می‌کند اثباتِ واجب

از این حیران شد اندر ذاتِ واجب

گهی از دور دارد سیرِ معکوس

گهی اندر تسلسل گشته محبوس

چو عقلش کرد در هستی توغّل

فرو پیچید پایش در تسلسل

ظهورِ جملهٔ اشیاء به ضدّ است

ولی حق را نه مانند و نه نِدّ است

چو نبوَد ذاتِ حق را ضدّ و همتا

ندانم تا چگونه دانی او را!

ندارد ممکن از واجب نمونه

چگونه دانیش آخر چگونه؟

زهی نادان که او خورشیدِ تابان

به نورِ شمع جوید در بیابان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode