گنجور

 
سعدی

شنیدم که در بزم ترکان مست

مریدی دف و چنگ مطرب شکست

چو چنگش کشیدند حالی به موی

غلامان و چون دف زدندش به روی

شب از درد چوگان و سیلی نخفت

دگر روز پیرش به تعلیم گفت

نخواهی که باشی چو دف روی ریش

چو چنگ، ای برادر، سر انداز پیش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode