گنجور

 
سعدی

تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت

که فردا نگیرد خدا با تو سخت

گر از پا در آید، نماند اسیر

که افتادگان را بود دستگیر

به آزار فرمان مده بر رهی

که باشد که افتد به فرماندهی

چو تمکین و جاهت بود بر دوام

مکن زور بر ضعف درویش عام

که افتد که با جاه و تمکین شود

چو بیدق که ناگاه فرزین شود

نصیحت شنو مردم دوربین

نپاشند در هیچ دل تخم کین

خداوند خرمن زیان می‌کند

که بر خوشه‌چین سر گران می‌کند

نترسد که نعمت به مسکین دهند

وزآن بار غم بر دل این نهند؟

بسا زورمندا که افتاد سخت

بس افتاده را یاوری کرد بخت

دل زیر دستان نباید شکست

مبادا که روزی شوی زیردست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode