خلق را بر سرهر لقمه ز بس سرشکنیست
ناشتاگر شکنی قلعهٔ خیبر شکنیست
مگذر از ذوق حلاوتکدهٔ محفل درد
نالهپردازی نی عالم شکرشکنیست
نفس از ضبط تپش معنی دل میبندد
گوهرآرایی این موج به خود درشکنیست
صد قیامتکده در پردهٔ حیرت داریم
مژه برهم زدن ما صف محشر شکنیست
سخت کاریست که باکلفت دل ساختهایم
زنگ آیینه شدن سد سکندر شکنیست
می برد سعی فنا تنگی از آغوش حباب
وسعت مشرب ما تابع ساغر شکنیست
آرزو حسرت مژگان که دارد یارب
که نفس در جگرم بیخود نشتر شکنیست
محوکن عرضمال و دل روشن دریاب
صافی آینه، آیینهٔ جوهر شکنیست
ترک جمعیت دل سخت ندامت دارد
بحریکسر عرق خجلتگوهر شکنیست
بیدل ازخویش به جز نفی چه اثباتکنیم
رنگ را شوخی پرواز همان پر شکنیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.