گنجور

 
بیدل دهلوی

می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

توفان وحشت در قدم فوج غزالان در بغل

سودایی داغ تو را از شام نومیدی چه غم

پروانهٔ بزم وفا دارد چراغان در بغل

از وحشت این تنگنا هرکس به رنگی می‌رود

دریا و مینایی به‌ کف صحرا و دامان در بغل

از چشم خویش ایمن نی‌ام ‌کاین قطرهٔ دریانسب

دارد به وضع شبنمی صد رنگ توفان در بغل

رسوای آفاقم چو صبح از شوخی داغ جنون

چون آفتاب آیینه‌ای پوشید نتوان در بغل

گرید به حال آگهی ‌کز غفلت نامحرمی

چون چشم اعمی‌ کرده‌ام آیینه پنهان در بغل

خاک من بنیاد سر در حسرت چاک جگر

وقت‌است چون‌ گرد سحر خیزد گریبان در بغل

کام دل حسرت‌ گدا حاصل نشد از ما سوی

عمریست می‌خواهد تو را این خانه ویران در بغل

ای‌ کارگاه وهم و ظن نشکافتی رمز سخن

اینجا ندارد پیرهن جز شخص عریان در بغل

دکان غفلت وا مکن با زندگی سودا مکن

خود را عبث رسوا مکن زین سود نقصان در بغل

بیدل ندارد بزم ما از دستگاه عافیت

چشمی‌ که‌ گیرد یک دمش چون شمع مژگان در بغل

 
 
 
فصیحی هروی

می‌آید از سیر جگر آهم گلستان در بغل

یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل

ز آن‌سان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان

آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل

زین پیشتر گل می‌فشاند از خنده چاک سینه‌ام

[...]

صائب تبریزی

ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل

هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل

هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین

هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل

کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد

[...]

قدسی مشهدی

دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل

چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل

باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن

گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل

نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
سلیم تهرانی

دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل

از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل

کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او

چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل

صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم

[...]

فیاض لاهیجی

هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل

هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل

خوش مضطرب می‌آید از کوی تو باد صبحدم

دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل

هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه