شمع من گرم حیا کرد مگر سوی چراغ
میتوان کرد شنا در عرق روی چراغ
دل اگر جوش طراوت نزند، سوختنی
شعله کافیست همان سرو لب جوی چراغ
سوختیم از هوس اما مژه واری نکشید
بال پروانهٔ ما شانه بهگیسوی چراغ
نتوان بود ز نیرنگ عتابش غافل
بزمگرم است به افروختن روی چراغ
بالش عافیتی نیست درین شعله بساط
نفس سوخته دارد سر زانوی چراغ
پیری و عشرت ایام جوانی غلط است
صبحدم رنگ نبنددگل شببوی چراغ
قرب این شعله مزاجان بهخود آتش زده است
نیست پروانهٔ ما بیخبر از خوی چراغ
عجز ما رنگ اشارتکدهٔ ناز تو ریخت
بال پروانه شد آخر خم ابروی چراغ
آبگردید دل و ناله همان عجز تو است
رشته فربه نشد از خوردن پهلوی چراغ
هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل
شعله از شرم نشیند پس زانوی چراغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ
حسرت سوختنی میکشدم سوی چراغ
سیر این انجمنم وقف گشاد مژهایست
بر نگه ختم نمودند تک و پوی چراغ
یأس بر عافیت احرامی دل میخندد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.