گنجور

 
بیدل دهلوی

چیست هستی به آن همه آزار

گل چشمی و ناز صد مژه خار

عیش مزد خیال نومیدی‌ست

حسرتی خون کن و بهار انگار

نیست امروز قابل ترجیح

حلقهٔ صحبتی به حلقهٔ مار

در ترش‌رویی انفعالی هست

سرکه ناچار عطر آرد بار

دم پیری ز خود مشو غافل

صبح را نیست در نفس تکرار

شاید آیینه‌ای ببار آید

تخم اشکی به یاد جلوه بکار

حیرتت قدردان این چمن است

رنگ ما نشکنی‌، مژه مفشار

چون قلم عندلیب معنی را

بال پرواز نیست جز منقار

سرکشی سنگ راه آزادی‌ست

کوه‌، صحراست‌،‌گر شود هموار

نوسواد کتاب امیدم

غافلم زانچه می‌کنم تکرار

خلوت بی‌تکلفی دارم

که اگر وارسم ندارم بار

بیدل این باغ حیرت‌ آبادست

هر گل آنجاست پشت بر دیوار

 
 
 
رودکی

بر رخش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه