گنجور

 
بیدل دهلوی

عقبه‌ای دیگر نباشد روح از تن رسته را

نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را

شکوه ازگردون دلیل‌تنگدستیهای ماست

ناله در پرواز باشد طایر پربسته را

انتظام عافیت از عالم کثرت مخواه

بی‌ثبات‌است اعتبار رنگ و بوگل دسته‌را

همچوسروآزادگان را قیدالفت راستی‌ست

خط مسطر دام باشد مصرع برجسته را

از زبان چرب و نرم خلق دارم وحشی

کز دهان شیر نشناسم دهان بسته را

جوهر وارستگان مشکل اگر ماند نهان

راه در چشم‌است‌گرد بر زمین ننشسته را

از شکستن دل نمی‌افتد ز چشم اعتبار

کس نمی‌خواهد ته پا شیشه بشکسته را

موج چون با یکدگر جوشیدگوهرمی‌شود

دل توان‌گفتن نفسهای به هم پیوسته را

غنچه‌ها در بستر زخم جگر آسوده‌اند

ای نسیم آتش مزن دلهای الفت خسته را

باکلام آبدارت‌کی رسد لاف‌گهر

بیدل اینجا اعتباری نیست حرف بسته را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کلیم

بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را

می‌تواند زد به عالم پشت پای بسته را

تشنه یک آرزو از همت والا نه ایم

خاک هم آبست دست از آب حیوان شسته را

تا توانی ناتوانان را بچشم کم مبین

[...]

صائب تبریزی

نیست پروای فنای خود دل وارسته را

تیغ خضر راه باشد دست از جان شسته را

در دیار عشق کس را دل نمی سوزد به کس

از تب گرم است اینجا شمع بالین خسته را

آه اوراق دلم را هر یکی جایی فکند

[...]

بیدل دهلوی

نیست باک از برق آفت دل به‌آفت بسته‌را

زخم‌خنجر فارغ از تشویش دارد دسته را

برنمی‌آید درشتی با ملایم‌طینتان

می‌شکافد نرمی مغز استخوان پسته را

خاک نتواند نهفتن جوهر اسرار تخم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه