گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

روز دیگر سپاه‌سالار غازی به‌درگاه آمد، با جمله لشکریان بایستاد و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه به دو صف بایستادند با خیل‌های خویش و علامت‌ها با ایشان، شارهای‌ آن دو صف از در باغ شادیاخ به‌دور جای رسیده‌‌. و درون باغ از پیش صفه‌تاج تا درگاه، غلامان دو روی‌ بایستادند با سلاح تمام و قباهای گوناگون و مرتبه‌داران با ایشان. و استران‌ فرستاده بودند از بهر آوردن خلعت را از نشابور و نزدیک رسول بگذاشته‌‌. بوسهل پوشیده نیز کس فرستاده بود و منشور و فرمان‌ها بخواسته‌ و فرونگریسته و ترجمه‌های آن راست کرده و باز در خریطه‌های دیبای سیاه‌ نهاده بازفرستاده.

و چون رسول‌دار نزدیک رسول رسید، برنشاندند او را بر جنیبت‌ و سیاه پوشیده‌، و لوا به‌دست سواری دادند، در قفای رسول می‌آورد؛ و بر اثر رسول استران موکبی‌ می‌آوردند با صندوق‌های خلعت خلافت، و ده اسب از آن دو با ساخت زر و نعل زر‌، و هشت به‌جل‌ و برقع‌ زربفت‌ و گذر رسول بیاراسته بودند نیکو، و می‌گذشت و درم و دینار می‌انداختند تا آنگاه که به‌صف سواران لشکر رسید و آواز دهل و بوق و نعره خلق برآمد.

و رسول و اعیان را در میان دو صف لشکر می‌گذرانیدند و از دو جهت سرهنگان نثار می‌کردند تا آنگاه که به‌تخت رسید. و امیر بر تخت نشسته بود و بار داده بود و اولیا و حشم نشسته بودند و ایستاده. و رسول را به‌جایگاه نیکو فرود آوردند و پیش بردند، سخت به‌رسم‌ پیش آمد و دستبوس‌ کرد، و پیش تخت بنشاندندش. چون بنشست از امیر المؤمنین سلام کرد و دعای نیکو پیوست‌‌. و امیر مسعود جواب ملکانه داد. پس رسول بر پای خاست و منشور و نامه را بر تخت بنهاد، و امیر بوسه داد و بو‌سهل زوزنی را اشارت کرد تا بستد و خواندن گرفت. چون تحیّت‌ امیر برآمد، امیر بر پای خاست و بساط تخت را ببوسید و پس بنشست. و منشور و نامه بو‌سهل بخواند و ترجمه‌‌ای مختصر، یک دو فصل‌، پارسی بگفت. پس صندوق‌ها برگشادند و خلعت‌ها برآوردند‌:

جامه‌های دوخته و نادوخته‌، و رسول بر پای خاست و هفت دواج‌ بیرون گرفتند، یکی از آن سیاه و دیگر دبیقی‌های‌ بغدادی بغایت نادر ملکانه‌ ؛ و امیر از تخت به‌زیر آمد و مصلّی بازافگندند که یعقوب لیث بر این جمله کرده بود‌. امیر مسعود خلعت پوشید و دو رکعت نماز بکرد و بوسهل زوزنی گفته بود امیر را، چنان باید کرد، چون خلعت‌ها بپوشید بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفه؛ و تاج و طوق و اسب‌سواری پیش داشتند و شمشیر حمایل‌ و آنچه رسم بود از آنجا آوردن. و اولیا و حشم نثارها پیش تخت بنهادند سخت بسیار، از حد و اندازه گذشته؛ و رسول را بازگردانیدند بر جمله‌‌ای هر چه نیکوتر. سلطان برخاست و به گرمابه رفت و جامه بگردانید و فرمود تا دویست هزار درم به درویشان‌ دادند؛ و پس اهل بساط و خوان‌ آمدند و خوانی با تکلّف بسیار ساخته بودند، و رسول را بیاوردند و بر خوان سلطان بنشاندند. و چون نان خورده آمد، رسول را خلعتی سخت فاخر پوشانیدند و با کرامت بسیار به خانه باز بردند؛ و نماز دیگر آن روز صلتی‌ از آن وی رسول‌دار ببرد: دویست هزار درم و اسبی به استام‌ زر و پنجاه پاره جامه نابریده مرتفع‌، و از عود و مشک و کافور چند خریطه؛ و دستوری داد تا برود، رسول برفت سلخ‌ شعبان.

و سلطان فرمود تا نامه‌ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس‌ و گنج روستا به بشارت این حال که او را تازه گشت‌ از مجلس خلافت. و نسخت‌ها برداشتند از منشور و نامه، و القاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ را بدان خوانند و خطبه کنند. و نعوت سلطانی این بود که نبشتم: ناصر دین اللّه، حافظ عباد اللّه، المنتقم من اعداء اللّه، ظهیر خلیفة اللّه امیر المؤمنین‌ . و منشور ناطق‌ بود بدین که «امیر المؤمنین ممالکی که پدر داشت یمین الدّوله و امین الملّه و نظام الدّین و کهف الاسلام و المسلمین ولیّ امیر المؤمنین‌ به تو مفوّض کرد . و آنچه تو گرفته‌ای:

ری و جبال و سپاهان و طارم‌ و دیگر نواحی، و آنچه پس ازین گیری از ممالک مشرق و مغرب، ترا باشد و بر تو بدارد » مبشّران این نامه‌ها ببردند و درین شهرها که نام بردم، به‌نام سلطان مسعود خطبه کردند و حشمت‌ او در خراسان گسترده شد. و چون این رسول بازگشت، سلطان مسعود قوی‌دل شد، کارها از لونی دیگر پیش گرفت.