گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

گلعذاران جهان بسیارند

لیک پیش گل رویت خارند

دل نگهدار که خوبان دل را

چون گرفتند نگه می‌دارند

مده آزار دل من که بتان

دل عشاق نمی‌آزارند

گر شنیدی که نکویان جهان

بی‌وفایند و شقاوت کارند

مرو از راه که آن بی‌ادبان

همه بازاری و سردم دارند

تو نجیبی و نکویان نجیب

همه با رحم و نکوکردارند

لاله رویند ولیکن هرگز

داغ محنت به دلی نگذارند

همه‌خوش‌صورت و خوش‌برخوردند

همه خوش سیرت و خوش رفتارند

بهر عشاق حقیقی نورند

بهر عشاق دروغی نارند

نرمند از ادبا و احرار

یار اهل ادب و احرارند

دامن با ادبان را گنجند

گردن بی‌ادبان را مارند

همه عاشق طلب و دلجویند

همه شکر لب و شیرین کارند

بهرشان عاشقی ار یافت نشد

همت اندر طلبش بگمارند

عاشق‌ از آهن و از چوب کنند

که هم آهنگر و هم نجارند

جمله هم عاشق و هم معشوقند

جمله هم ثابت و هم سیارند

دعوی بلهوسان را در عشق

نپذیرند که بس عیارند

قدر صافی گهران را از دور

بشناسند که بس هشیارند

نستانند دل از یکتن بیش

نیز دل جز به یکی نسپارند

امتحان‌های دلاوبز کنند

تا به عشق کسی ایمان آرند

چون مسلم شد و تردید نماند

شرم و حشمت ز میان بردارند

در برش ساعتکی بنشینند

همرهش بادگکی بگمارند

گاه گاهی ز پی صیقل عشق

بوسه‌ای چند بر او بشمارند

بوسه در عشق مباح است آری

بوسه را صیقل عشق انگارند

گرچه عشاق نخسبند به شب

مهوشان نیز براین هنجارند

دلبرانی که خداوند دلند

در غم عاشق خود بیدارند

شاهدی کاو غم عاشق نخورند

مردمان جانورش پندارند

عشق معشوق نهانست ولیک

حکما واقف از این اسرارند

شرط انیت خوبان اینست

غیر از این مابقی از اغیارند

شاهدانی که چنانند و چنین

مردم چشم اولی الابصارند

عشق در ساحت جان گلزاریست

خوبرویان گل این گلزارند

نتوان داشت امید یاری

زان رفیقان‌، که به شهوت یارند

مردمی زین شهوانی عشاق

نتوان خواست‌، که مردم خوارند

دلشان ازگهر عشق تهی است

همه از شهوت و حرص انبارند

کاهل و بی‌مزه و بی‌ادبند

لوس و بی‌معنی و چربک سارند

به حقیقت همه گولند و سفیه

لیک در گول‌زدن مکارند

نیز آن فرقه که دورند از عشق

نقش حمام و گچ دیوارند

گلرخانی که نفورند از عشق

گویی از خلقت خود بیزارند

قتل عاشق برشان هست مباح

این بتان افعی جان اوبارند

چون به افراط شتابند از جهل

شمع هر جمع و گل هر خارند

چون به تفریط گرایند از عجب

عشق را معصیتی انگارند

هست نزدیک خرد هر دو گزاف

کاین دو در وزن به یک مقدارند

روش مردم نادان است این

که نه از فلسفه برخوردارند

عقلا معتدلند اندر طبع

وز گزاف جهلا فرارند

اولین شرط نجابت عقل است

عقلا بیشتری ز اخیارند