گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

داشت آن سلطان که محمودست نام

سرکش و بی باک و خونی یک غلام

عاقبت راهی زد آن بیروی و راه

حالیش گردن زدن فرمود شاه

لیک اول گفت شاه حق شناس

تا از آن مجلس رود بیرون ایاس

گفت از ما لطف دیدست او مدام

کی تواند دید قهرم این غلام

هرکه او در لطف ما پرورده شد

از خیال قهر ما آزرده شد

ای عجب چون این سخن بشنید ایاس

گفت فرخ آنکه شاه حق شناس

گردنش یکبار زد یکبار رست

تا قیامت از غم و تیمار رست

کار من بنگر که روزی چندبار

میشوم از تیغ هیبت کشته زار

با ادب در پیش سلطان تن زدن

سخت تر باشد ز صد گردن زدن

روز و شب در قهر میسوزد مدام

وانگهم پروردهٔ لطفست نام

لطف او در حق هرک افزون بود

بی شک آنکس غرقه تر در خون بود