گنجور

 
عطار

آن یکی حمال خوش بنشسته بود

رشتهٔ حمالیش بگسسته بود

سایلی گفتش چرا ای مرد خام

این چنین بیکار بنشستی مدام

سیم از تو باز میافتد بسی

چون کند بی سیم بیکاری کسی

پس زفان بگشاد حمال دژم

گفت باز افتد گر از من یک درم

یک درم گر رفت صد من بار نیز

باز میافتد ز پشتم ای عزیز

بار تا چندی کشی بی بار باش

گر دمی باقیست برخوردار باش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode