گفت سقراط حکیم آن مرد پاک
در رهی میشد پیاده دردناک
سائلی گفتش ملوک روزگار
جمله میجویندت و تو بر کنار
معتقد داری بسی اسبی بخواه
تا پیاده رفتنت نبود براه
گفت هم بر پای من بار تنم
به که بار منتی برگردنم
هرچه در عالم طلب دارد یکی
زان بسی بهتر فراغت بیشکی
در سخن گرچه بلاغت باشدم
آن بلاغت در فراغت باشدم
گر شوم سرگشتهٔ هر بی خبر
نه بلاغت ماندم نه شعر تر
گرچه شه را منصب اسکندریست
بنده کردن خویشتن را از خریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.