گنجور

 
عطار

دوش آمد و گفت: هیچ آزرمت نیست

در عشق دمِ سرد و دلِ گرمت نیست

گفتم: «برهان مرا ز من، ای همه تو!»

گفتا که کیی تو، خویش را شرمت نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode