هم بر کف ودود، مُلْک بتوانی راند
هم با همه، هم بی همه، بتوانی ماند
گر مُهر نهادم ازخموشی بر لب
تو نامهٔ سر به مُهر بتوانی خواند
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
هم بر کف ودود، مُلْک بتوانی راند
هم با همه، هم بی همه، بتوانی ماند
گر مُهر نهادم ازخموشی بر لب
تو نامهٔ سر به مُهر بتوانی خواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صوفی به سماع دست از آن افشاند
تا آتش دل به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل
از بهر سکون طفل میجنباند
گر یار مرا نخواند و با خود ننشاند
وز درویشی مرا چنین خوار بماند
معذورست او که خالق هر دو جهان
درویشان را بخانهٔ خویش نخواند
صالح تن من ز عشق دامن بفشاند
تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند
دل تخته درد و ناامیدی برخواند
شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند
گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند
فراش تو بود او همیگرد نشاند
هر چند بسی گهر پراکند و فشاند
آخر گهرش نماند و بیکار بماند
آن روز که جان نامهٔ عشق تو بخواند
دل دست زجان بشست و دامن بفشاند
وان صبر که خادمت بدان آسودی
آن نیز بقای عمر تو باد نماند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.