گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

هر که را با لب تو پیمان بود

اجل او از آب حیوان بود

هر که روی چو آفتاب تو دید

همچو من تا که بود حیران بود

در نکویی پسندهٔ جایی

که نکوتر از آن بنتوان بود

چون بدیدم لب جگر رنگت

نمکی داشت و شکرافشان بود

یک شکر آرزوم کرد الحق

لیک بیمم ز تیر مژگان بود

بی رخت بر رخم نوشت به خون

دیده هر راز دل که پنهان بود

خواستم تا نفس زنم بی تو

نزدم زانکه آن نفس جان بود

جان من گر بود وگر نبود

کی مرا در جهان غم آن بود

لیک جان زان سبب ندادم من

که نه در خورد چون تو جانان بود

جان بدادم چو روی تو دیدم

زانکه جان دادن من آسان بود

جان عطار تا که بود از تو

هستی و نیستیش یکسان بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode