ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت
هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت
هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد
ای هستی تو کامل باری زهی ولایت
ای صد هزار تشنه، لبخشک و جان پرآتش
افتاده پست گشته موقوف یک عنایت
غیر تو در حقیقت یک ذره مینبینم
ای غیر تو خیالی کرده ز تو سرایت
چندان که سالکانت ره بیش پیش بردند
ره پیش بیش دیدند بودند در بدایت
چون این ره عجایب بس بی نهایت افتاد
آخر که یابد آخر این راه را نهایت
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت
هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت
هم چرخ خرقهپوشی در خانقاه عشقت
[...]
بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم
ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه
[...]
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت
ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی
از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت
در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد
[...]
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدانِ عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدومِ بیعنایت
رندانِ تشنهلب را آبی نمیدهد کس
[...]
ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت
بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت
بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک
بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت
سرهای سربلندان در حلقه کمندت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.