گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

طمع وصل تو مجالم نیست

حصه زین قصه جز خیالم نیست

در فراق تو تشنه می‌میرم

کز لبت قطره‌ای زلالم نیست

تو چو شمعی و من چو پروانه

با تو بودن به‌هم مجالم نیست

دور می‌باشم از جمال تو زانک

طاقت آن چنان جمالم نیست

می‌زیم با فراق و می‌گویم

که تمنای آن وصالم نیست

گرچه وصل تو هست کار محال

کار بیرون ازین محالم نیست

اگرم وصل تو نخواهد بود

سر هیچی به هیچ حالم نیست

بی خودم کن که خود به خود تو بسی

زانکه من تا خودم کمالم نیست

گر بسوزیم بند بند چو شمع

دمی از سوختن ملالم نیست

من به بال و پر تو می‌پرم

که دمی بر تو پر و بالم نیست

ور مرا بی تو پر و بالی هست

آن پر و بال جز وبالم نیست

تا جگر گوشهٔ خودت خواندم

گر جگر می‌خورم حلالم نیست

شرح درد تو چون دهد عطار

زانکه یارای این مقالم نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode