منادی در منادی این ندایست
که درد عشق را درمان فنایست
به نزد عارفان اهل بینش
جهان آئینه وجه خدایست
ز هستی هر که گردد نیست در راه
بحق او را بقای بی فنایست
نقاب زلف بر رخسار چون ماه
عجایب فتنه و محکم بلایست
همه ذرات عالم را بمعنی
اگر داند وگر نه رو بمایست
هر آن طالب که طالب رهبرش شد
یقین می دان که دردش را دوایست
دل و جان اسیری را ز دردت
بحمدالله که صد نور و صفایست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بپروردم ورا چونانکه بایست؛
به هر رنگی و هر بویی که شایست؛
فلک را چتر بد سلطان ببایست
که الحق چتر بیسلطان نشایست
خطا گفتم که ازمشک خطایست
که او هم نافه و شیر خدایست
بنام ایزد زهی خرم سرائی
که چون فردوس اعلی دلگشایست
هواش از اعتدال طبع دائم
چو انفاس مسیحا جان فزایست
غبار آستانش از خوش نسیمی
[...]
چو استادی دوانستی که جایست
به هر سویی که روی آری خدایست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.