گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

در سویدای دلم سودای عشقش جا گرفت

در درون خانه جانم غمش مأوا گرفت

تا نقاب زلف بر روی چومه انداختی

از پریشانی دماغ جان ما سوداگرفت

گر بطور زهد دم زد زاهد از انکارما

نیست کس رادر طریق عاشقی برما گرفت

عقل سرکش راه هستی رفت و در پستی فتاد

عشق راه نیستی شد قدراوبالا گرفت

در هوایت کوه آب از چشمه ها گردد روان

ز آتش عشقت خروش و جوش در دریا گرفت

در پی صید همای وصل جانان جان ما

گرچه بسیاری دوید از هر طرف اما گرفت

ای اسیری در هوای وصل سیمرغ دلم

عاقبت در آشیان بی نشانی جا گرفت