هر که سری بسر نهد یارش
گو بجان سر او نگهدارش
هر که چون بلبل است طالب گل
جای بر دیدگان دهد خارش
هندوئی کاو فتاده در آتش
نار گلزار اوست بگذارش
صد چو موسی بطور ارنی گوی
مرد در آرزوی دیدارش
هر که گوید زدوست دست بکش
دشمنست آن بدوست مشمارش
نیستش جز بکشتگان سر و کار
عشق اینست و این بود کارش
گرچه جبریل تیز بال بود
نپرد جز بپای دیوارش
عشق دانی که چیست نور علی
که شناسد خدای مقدارش
آنچه آشفته جستی از واجب
ممکن است اندر او بدست آرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خلق را قصه ایست آثارش
هند را عبره ایست پیکارش
گاه بوسد به مهر رخسارش
گاه بنوازد و کشد بارش
پر کتان و قصب شد انبارش
زر به صندوق و خز به خروارش
گل دل بشکفد ز دیدارش
دل گل بشکفد ز رخسارش
بخت ما را فکند در دامش
حسن خود را نهاد بر بارش
از لطیفی که آفرید خدای
[...]
سرو، نازان شود ز رفتارش
پسته، شیرین شود ز گفتارش
شادی سنبل، بنفشه دمش
برخی پسته ی شکربارش
همه نقش است خط چون مورش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.