سوی صحرای جنون میبرم این سودا را
تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را
تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان
چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را
کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی
که یکی بیش نه بینم همه تنها را
ملک ویران دلم میل بمعموری کرد
ترک یغمائی من ترک مکن یغما را
حاجی ار بادیه کعبه بسر می پوید
با تو ای خار مغیلان چه محل دیبا را
شکر وصل تو از زهز کند شهد بکام
صبر در هجر تو حنظل کندم حلوا را
فرو شوکت بدو جود در سفر عشق که سوخت
برق او شهپر جبریل فلک فرسا را
نیست اندر حرم عشق بجز عشق کسی
نفس لیلی است که او وصف کند لیلا را
اگر آشفته ند مدحت حیدر چه عجب
منع از پرتو خورشید مکن حربا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را
کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را
سخن عشق بسی گفته شد و می گویند
کس ازین راه ندانست امد اقصا را
راست چون صورت عنقاست که نقاشانش
[...]
طاقت درد تو زین بیش ندارم بارا
چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را
هوس روی توأم کرد پریشان احوال
زلفت انداخت مگر در دل من سودا را
هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد
[...]
شد سحر قاید اقبال من شیدا را
آتش انس من جانب طور نارا
ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح
می برد شعله آن رنگ شب یلدا را
گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان
[...]
نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
مردمی را نشود هیچ حجابی مانع
[...]
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.