ساقی بده شراب که دارم بشارتی
زآن چشم شد بخوردن خونم اشارتی
چشمان تو مدام بیغمای دین و دل
ترکان اگر زدند بسالی بغارتی
تلخی صبر بر که خوری شربت وصال
حلوا رسد بکام کجا بی مرارتی
دادیم جان و دین و دل خوش بعشق دوست
ما را در این معامله نبود خسارتی
کالای حب حیدر و آلش بجان بخر
در این سفر جز این نکنی هان تجارتی
سر را بآستان در میکده بنه
آشفته درجهان طلبی گر صدارتی
گو بنگرد بصفه مستان مصدرم
زاهد گرم بدید بچشم حقارتی
دل از خرابی دو جهان غم چرا خورد
بنیاد عشق تو کندش گر عمارتی
قلبش کجا زلوث دغل پاک میشود
آنرا کز آب باده نباشد طهارتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای قاصر از ستایش تو هر عبارتی
آصف نکرد چون تو برونق وزارتی
از مدحت تو روی هنر را طراوتی
وز جود تو ریاض کرم را نضارتی
برده ز رای روشن و از کلک تیره ات
[...]
یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی
کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی
چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟
در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی
آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش
[...]
بردم زعشق آن لب شیرین مرارتی
سودایت آتشست و بجان زو حرارتی
نبود خسارت از دل و دین گشت صرف عشق
بی مایه کس نکرده بعالم تجارتی
ترکان غمزه با صف مژگان ستاده اند
[...]
ای دل بیا برای تو دارم بشارتی
ابروی یار کرده به قتلت اشارتی
گفتم که بوسه ای ز لبت نذرما نما
دشنام داد لیک به شیرین عبارتی
دادیم جان بهیار و خریدیم بوسه ای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.