گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فخرالدین اسعد گرگانی

دلی پر آتش و جانی پر از دود

تنی چون موی و رخساری زر اندود

برم هر شب سحرگه پیش دادار

بمالم پیش او بر خاک رخسار

خروش من بدرد پشت ایوان

فغان من ببندد راه کیوان

چنان گریم که گرید ابر آذار

چنان نالم که نالد کبگ کهسار

چنان جوشم که جوشد بحر از باد

چنان لرزم که لرزد سرو و شمشاد

به اشک از شب فروشویم سیاهی

بیاغارم زمین تا پشت ماهی

چنان از حسرت دل برکشم آه

کجا ره گم کند بر آسمان ماه

ز بس کز دل کشم آه جهان سوز

به خاور برنیارد آمدن روز

ز بس کز جان برآرم دود اندوه

ببندد ابر تیره کوه تا کوه

بدین خواری بدین زاری بدین درد

مژه پر آب و روی زرد و پر گرد

همی گویم خدایا کردگارا

بزرگا کامگارا بردبارا

تو یار بی دلان و بی کسانی

همیشه چارهٔ بیچارگانی

نیارم گفت راز خویش با کس

مگر با تو که یار من توی بس

همی دانی که چون خسته روانم

همی دانی که چون بسته زبانم

زبانم با تو گوید هرچه گوید

روانم از تو جوید هرچه جوید

تو ده جان مرا زین غم رهایی

تو بردار از دلم بند جدایی

دل آن سنگدل را نرم گردان

به تاب مهربانی گرم گردان

به یاد آور دلش را مهر دیرین

پس آنگه در دلش کن مهر شیرین

یکی زین غم که من دارم برو نه

که باشد بار او از هر کهی مه

به فضل خویش وی را زی من آور

و یا  زی در مرا نزدیک او بر

گشاده کن به ما بر راه دیدار

کجا خود بسته گردد راه تیمار

همی تا باز بینم روی آن ماه

نگه دارش ز چشم و دست بدخواه

بجز مهر منش تیمار منمای

بجز عشق منش آزار مفزای

وگر رویش نخواهم دید ازین پس

مرا بی روی او جان و جهان بس

هم اکنون جان من بستان بدو ده

که من بی جان و آن بت با دو جان به

نگارا چند نالم چند گویم

به زاری چند گریم چند مویم

نگویم بیش ازین در نامه گفتار

وگرچه هست صد چندین سزاوار

نباشد گفته بر گوینده تاوان

چو باشد اندک و سودش فراوان

بگفتم هر چه دیدم از جفایت

ازین پس خود تو می‌دان با خدایت

اگر کردار تو با کوه گویم

بموید سنگ او چون من بمویم

ببخشاید مرا سنگ و دلت نه

به گاه مردمی سنگ از دلت به

مرا چون سنگ بودی این دل مست

دلت پولاد گشت و سنگ بشکست

درود از من بدان شمشاد آزاد

که دارد در میان پوشیده پولاد

درود از من بدان یاقوت سفته

که دارد سی گهر در وی نهفته

درود از من بدان عیار نرگس

که دارد مر مرا از خواب مفلس

درود از من بدان ماه دو هفته

که دارد ماه بخت من گرفته

درود از من بدان باغ شکفته

که دارد خانهٔ صبرم کشفته

درود از من بدان شاخ صنوبر

که دارد شاخ بختم خشک و بی بر

درود از من بدان گلبرگ خندان

که دارد مر مرا همواره گریان

درود از من بدان خود روی لاله

که دارد چشمم آگنده به ژاله

درود از من بدان دو رسته گوهر

درود از من بدان دو خوشه عنبر

درود از من بدان عیار سرکش

که دارد مرمرا در خواب ناخوش

درود از من بدان دیبای رنگین

درود از من بدان مهتاب و پروین

درود از من بدان سرو گل اندام

که دارد مر مرا دل خسته مادام

درود از من بدان زلفین عطار

که زو مر مشک را بشکست بازار

درود از من بدان چشم فسونگر

که دارد مر مرا بی خواب و بی خور

درود از من بدان رخسار مهوش

که دارد جانم از محنت بر آتش

درود از من بدان ماه دو هفته

که دارد مر مرا بیهوش و تفته

درود از من بدان مشهور آفاق

که دارد مر مرا از کام دل طاق

درود از من بدان گلروی خوشبوی

که دارد سال و ماهم در تگ و پوی

درود از من بدان زلف رسن باز

که دارد مر مرا مشهور شیراز

درود از من بدان ناز و عتابش

که آبم برد زنخدان خوشابش

درود از من بدان آیین و آن فر

که دارد رویم از تیمار چون زر

درود از من بدان گنج نکویی

که دارد پیشه با من کینه جویی

درود از من بدان خورشید تابان

که دارد حسن بر خورشید گیهان

درود از من بدان روی چو گلبرگ

که از شرم رخش ریزد ز گل برگ

درود از من بدان سرو سمن‌روی

که ندهد همچو بوی او سمن بوی

درود از من بدان پیروزگر شاه

درود از من بدان بیدادگر ماه

درود از من بدان تاج سواران

درود از من بدان رشک بهاران

درود از من بدان جان جهانم

درود از من بدان جفت جوانم

درود از من بدان ماه سمن‌بوی

درود از من بدان یار جفا جوی

درود از من بدان کاورا درودست

مرا بی او دو دیده چون دو رودست

درود از من فزون از هر شماری

درود از من فزون از هر بهاری

فزون از ریگ کهسار و بیابان

فزون از قطرهٔ دریا و باران

فزون از رستنی بر کوه و صحرا

فزون از جانور بر خشک و دریا

فزون از روزگار هردو دوران

فزون از اختران چرخ گردان

فزون از گونه گونه تخم عالم

فزون از نر و ماده نسل آدم

فزون از پر مرغ و موی حیوان

فزون از حرف دفترهای دیوان

فزون از فکرت و اندیشهٔ ما

فزون از وهم و کیش و پیشهٔ ما

ترا از من درود جاودانی

مرا از تو وفا و مهربانی

ترا از من درود آشنایی

مرا از ماه رویت روشنایی

هزاران بار چونین باد چونین

دعا از من ز بخت نیک آمین