گنجور

 
عارف قزوینی

عارف قزوینی گریه را به مستی را در شکایت از زمامداری ناصرالملک که در آن زمان نایب‌السلطنه احمدشاه بود (سال ۱۳۲۸ ه.ق)، تصنیف کرده است.

گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه‌ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از چشم برگرفتم

جوی خون به دامان روانه کردم

از چه روی، چون ارغنون ننالم

از جفایت ای چرخ دون ننالم

چون نگیرم از درد چون ننالم

دزد را چو محرم به خانه کردم

دلا خموشی چرا؟

چو خم نجوشی چرا؟

برون شد از پرده راز (پرده راز، پرده راز)

تو پرده پوشی چرا؟

**********

همچو چشم مستت جهان خراب است

از چه روی، روی تو در حجاب است

رخ مپوش کاین دور انتخاب است

من تو را به خوبی نشانه کردم

راز دل همان به، نهفته ماند

گفتنش چو نتوان، نگفته ماند

فتنه به که یک چند، خفته ماند

گنج بر در دل خزانه کردم

باغبان چه گویم به من چه ها کرد

کینه ها دیرینه برملا کرد

دست من ز دامان گل رها کرد

تا به شاخ گل آشیانه کردم

دلا...

شد چو «ناصر الملک» مملکت دار

خانه ماند و اغیار، لیس فی الدار

زین سپس حریفان خدا نگهدار

من دگر به میخانه، خانه کردم

بهتر است مستی ز خودپرستی

نیستی به است عارفا ز هستی

فارغم ز هستی قسم به مستی

تکیه تا بر این آستانه کردم

دلا...

مرده بهتر آن کو هنر ندارد

نالهٔ دروغی اثر ندارد

شام ما چو از پی سحر ندارد

گریه تا سحر عاشقانه کردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode