عارف قزوینی
»
دیوان اشعار
»
نامه ها و اشعار متفرقه
»
شمارهٔ ۱۱ - یکی دیگر از نامههای عارف به علی بیرنگ
دل ز می دست برنمیدارد
دست تا هست برنمیدارد
صبح شد باز از گریبانم
زندگی دست برنمیدارد
خون دل ریخت چشم مستش و این
قتل خون بست برنمیدارد
هیچکس هیچ چیز غیر از دل
چون که بشکست برنمیدارد
طره شب رواش به طراری
یار و همدست برنمیدارد
آنچنان دل شکسته شد که دگر
هیچ پیوست برنمیدارد
مفت دادم اجاره دل و این
خانه در بست برنمیدارد
عارفا دل مده به رذل که مهر
فطرت پست برنمیدارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.