ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت یزدان زری دادست و زوری
هنر باید چه روباهی چه شیری
خرد باید چه قارونی چه عوری
ز خشم غالب و از حرص با برگ
همین دارند هر ماری و موری
ز اسب و تخت تو رشکم نیاید
نه من همچون توام کری و کوری
چه رشک آید از آن چیزم که گردون
اگر پیش آردت تلخی و شوری
از این داغی بماند یا دریغی
وزان دودی برآید از تنوری
چو بر تختی جمادی بر جمادی
چو بر اسبی ستوری بر ستوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چو نزدیکم همی ترسم ز دوری
چو دورم نیست بر دردم صبوری
دهانی کرده بر تنگیش زوری
چو خوزستانی اندر چشم موری
غلام من برد او را بزوری
ازان شومی شد او مفلوج و کوری
ندارد مجلس ما بیتو نوری
که مجلس بیتو باشد همچو گوری
بیایی یا بدان سومان بخوانی
ز فضلت این کرامت نیست دوری
خلایق همچو کشت و تو بهاری
[...]
اگر بریان کند بهرام، گوری
نه چون پای ملخ باشد ز موری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.