گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کردهام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کردهام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود
گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنْش هر زیان
دیوانهای بماند و ز ماندنْش هیچ سود
ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود
بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود
طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی
زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود
در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع
[...]
رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟
کو روی راز دیر به خَلقان نمینمود
از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز
وز راستی روانِ خلایق همی ربود
چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس
[...]
سنگست در قفایش هرجا که میرود
زان در بدر بسان شگ زرد میدود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.